برسامبرسام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

عشق ترین برسام دنیا

پندهای مادرانه

برسام عزیزم .... منم مثل همه مادرا دوست دارم بهترینهای همه چیز مال تو باشه ، سهم تو باشه.اصلا می خوام هر چی که من می خواستم و به دست نیاوردم تو بتونی داشته باشی، نمی خوام تو حتی یه اخم کوچولو رو صورتت خوشگلت بشینه . نمی خوام اشتباه کنی، غصه بخوری ، می خوام هر چی حس خوبه مال تو باشه ...دعای خیر من و بابایی از الان که خیلی کوچیکی تا آخرین روز عمرمون و تو هر شرایطی پشتته... پسر گلم اینو بدون که : تو خدا رو داری که می دونم همیشه حافظ تو هست و خواهد بود... تو منو داری و  یه دریا احساس جلو روته ....تو بابایی رو داری و مثل یه کوه پشتته پس هیچی نمی تونه تو این دنیا تنت و دلت رو بلرزونه ..   تو باید، باید و باید خوشبخت ...
24 دی 1392

اولین روز مهد کودک

امروز که برای اولین بار بردمت مهد کودک،به جرات میتونم بگم یکی از بدترین روزهای زندگیم بود.وقتی دادمت به پرستار تا تو رو ببره ، انگار قلبم داشت از جاش کنده میشد.آخه من چه جور مادری هستم ؟چه جوری تونستم گریه هاتو ببینم؟می دونم به تو هم سخت گذشت یکی یه دونم ا ما چاره دیگه ای جز این کار ندارم عزیزم.آخه مامانی باید برگرده سر کارش. برسامم مامانت رو ببخش. ا میدوارم وقتی بزرگ تر شدی دلیل این کارم رو متوجه شی عزیز دلم.         اینو هیچ وقت یادت نره که مامانی همیشه واست بهترینها رو می خواد و تو همه دنیای مامانی هستی     ...
9 دی 1392

گفتگوی کودک و خدا

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: “می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟” خداوند پاسخ داد: “از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.” اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: “اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.” خداوند لبخند زد: “فرشته تو برایت آواز می‌خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.” کودک ا...
8 دی 1392

برای تو عزیزترینم

همه کسم تو هر هوسم تو هم نفســـــــم تو بال و پرم تو همسفرم تو بیش و بسم تو گرمی خانه شور ترانه متن غزل تو شعر و سرودم بود و نبودم قند و عسل تو نغمه ی سازم محرم رازم از روز ازل تو ♫♫♫ بی تو خموشم با که بجوشم جفت تنم تو خسته و عریان پیش غریبان پیرهنم تو....   ...
7 دی 1392

شکرانه

  پسر قشنگم ،برسام گلم ازت ممنونم که با اومدنت منو مامان و بابا حسین رو پدر کردی. با قدمای کوچیکت زندگیمون رو پر از شادی کردی.قدمای نازت پر از خیر و برکت باشه نوگل قشنگ باغ زندگیمون.   خدایا  کودکم،یگانه هستی ام ،دلیل بودنم  در پناه تو....   ...
7 دی 1392

اولین خنده مرد کوچولوم

عزیز دلم صبح روز 27 مرداد 92 یعنی زمانی که 44 روزت بود اولین خنده رو لبات نشت و منو از خوشحالی برد تو آسمونا.مامان قربون اون خنده هات شه نفسم...زودی از خنده های قشنگ یه عکس انداختم اینم عکس اولین خنده ات    ...
7 دی 1392

اولین سفر

او لین سفرت تو تاریخ 3 مهر تا 5 مهر 92 به مشهد بود به همراه من و بابایی و مامان جونت .مسافرت کوتاهی بود اما خیلی خوش گذشت و با اینکه با ماشین خودمون رفتیم و مسافت طولانی بود اما اصلا اذیتمون نکردی...این مسافرت هم یه یهویی شد .تا شب قبل رفتنمون قرار بود بریم شمال،بابایی یهو گفت به جای شمال می خوای بریم مشهد؟اولش گفتم نمشه .آخه فکر میکردم شاید اذیت شی.اما بعدش گفتم حتما امام رضا پسر کوچولوم رو طلبیده و بهتره اولین سفرش به مشهد باشه.سریع زنگ زدم به مامان جوون که اونم تو این سفر همراه ما بیاد.خدا رو شکر بااینکه سفر بدون برنامه ای بود اما به همه خیلی خوش گذشت   ...
7 دی 1392

اولین مناسبت مذهبی

گلکم ، پارسال ماه محرم و صفر از خدا خواستم تورو سالم بهم بده و عهد کردم وقتی دنیا اومدی اولین عاشورایی که میبینی لباس علی اصغر رو بهت بپوشونم.وای که چقدر این لباسا به چهره معصومت میومد عزیزم     ...
7 دی 1392

روزی که مادر شدم

صبح یه روز گرم اولین ماه تابستوون احساس کردم پسر قشنگ من دیگه میخواد از دل مامانش بیاد بیرون و مامان و باباش رو که 9 ماه لحظه شماری میکردن واسه دیدن روی ماهش رو از انتظار در بیاره.واسه همین زودی با بابا حسین رفتیم بیمارستان تا نی نی خوشگلم رو هر چه زودتر بغلم بگیرم.از شوق دیدن تو نتونستیم به کسی چیزی بگیم و سریع با بابایی راهی بیمارستان شدیم.تا رسیدیم اونجا با کمک بابایی که شاید حتی بیشتر از من دلهره داشت رفتیم به بخشی که قرار بود تو رو دنیا بیارم.هنوز باورم نمی شد که به زودی بغلت میگیرم و اون دستای کوچولوت رو لمس میکنم.اشک تو چشام جمع شده بود.با بابایی خداحافظی کردم و اونم مثل همیشه با لبخندش بهم امید و انرژی داد.میدونستم تو دلش چه خبره.می...
7 دی 1392

اولین یلدای گل پسرم

امسال یلدا تو جمعمون یه کوچولوی دوست داشتنی داشتیم.بر عکس یلدای پارسال که اوج ویار شدید من بود و اصلا بهم خوش نگذشت اما امسال بهترین یلدا رو با گل پسرم داشتم.   امیدوارم عمرت مثل یلدا طولانی باشه زندگی من     ...
7 دی 1392